از 29 تیرماه امسال که خطبه عقد جاری شد و بانوی مهر و عشق، سحرناز عزیزم، همسر خوب و مهربانم با یاری
خدا، توسل به امام زمان(ع) و اجازه پدر، مادر، برادر و سایر بزرگترها، به بودنم در کنارش بله گفت 5 ماه و
5 روز و نزدیک به 5 ساعت است که می گذرد.
قصه این وصال شیرین از جایی شروع شد که آقا مهدی عزیز داماد دوست داشتنی خانواده که تازه بابا شده بود گفت:
باید آستین بالا بزنیم و خواهر عزیزم پیشنهاد داد، حضرت مادر و اخوی گلم هم با استقبال از این پیشنهاد و اینکه
خانواده ای محترم، آرام و در عین حال محبوب هستند دست به کار شدند.
همه چیز دست به دست هم داد تا اولین جلسه صحبت، با اولین انتخاب و در واقع بهترین انتخاب زندگیم تشکیل شود
و هیچ سوالی را در این جلسه برای کسی که مهرش در دلم افتاده بود بی پاسخ نگذارم.
جلسه تمام شد و رفتیم،خانواده ام، چشم انتظار جواب بودند و من دلم روشن و گرم بود که تفاهم اولیه حاصل شده
است، همینگونه هم شد و این خبر خاطره انگیز، ماندگار و خوش بهم رسید.
خدا را شکر می کنم هر روز که میگذرد این پیوند ناگسستنی تر و من خوشحال و شادمان تر از این انتخابم می شوم.
امشب که یادی از وبلاگم کرد و دوری از همسر عزیزتر از جانم را که استراحت چند روزه پس از امتحانات میان ترم
و اتمام کلاس های ترم اول باعثش شده است و اینکه به دوستان مجازی قدیمی ام درباره ازدواجم اطلاع رسانی
نکرده ام بهانه ای شد تا این مطلب را بنویسم.
یاعلی